تهران شبی شکسته و بیصبح که با چراغقوهی کورش انبار ورشکستهی تاریخش را میجوید
و دختران ترسخوردهی خود را که در صف طویل تجاوز در انتظار نوبت خود هستند در آبهای سرد فراموشی میشوید و میرود که نعش جوانان را پای چنارهاش بکارد و با دهان بستهی آنان در یک کر عظیم بخواند:
«این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود»
آری شب شکستهی تهران با چشمهای کور دور از ستارهی سحری گریه میکند. دنبال آن جنازه که لبخند آخرش یک پرسش ابدی بود.