واتساپ / تلگرام: 09300655048 ایمیل: danyarpub@gmail.com
رمان «من دیگر کودک کار نیستم» نوشته سعید سلطانیطارمی در سال ۱۴۰۳ در ۱۶۰ صفحه منتشر شده و به چاپ دوم رسیدهاست.
در دنیایی که هنوز فقر، جنگ، مهاجرت اجباری و بیعدالتی اجتماعی نفس میکشند، رمان «من دیگر کودک کار نیستم» چون آینهای تلخ، چهرهی پنهان زندگی کودکانی را به تصویر میکشد که دوران کودکیشان در هیاهوی خیابان و در کوران رنج و گرسنگی فرسوده شده است. این کتاب نهتنها روایتگر زندگی کودکان کار است، بلکه بیرحمانه و صادقانه، علل اجتماعی پدید آمدن پدیدهای چنین دردناک را نیز مورد واکاوی قرار میدهد.
رمان، از منظری انسانی و اجتماعی به ما نشان میدهد که «کودکان کار» تنها محصول امروز نیستند. از اعصار دور، وقایعی چون بیماریهای فراگیر، بلایای طبیعی، جنگها و مهاجرتهای خشن، همواره سبب شدهاند تا کودکان، تنها و بیپناه، راهی جز کار کردن برای زنده ماندن نداشته باشند.
در ادامه، نویسنده با نگاهی تیزبین به وضعیت معاصر کودکان کار میپردازد. امروز نیز، علیرغم پیشرفت تکنولوژی و افزایش ثروت جهانی، آمار کودکان بیپناه نه تنها کاهش نیافته، بلکه در بسیاری از مناطق جهان رو به افزایش است. کودکانی که یا به علت فقر مفرط به فروش میرسند، یا توسط باندهای قاچاق انسان ربوده شده و به بازارهای تاریک تنفروشی، کار اجباری یا حتی فروش اعضا فرستاده میشوند. در این جهان فرامدرن و ثروتمند، بهجای آنکه ثروت برای رفاه بیشتر همگان به کار گرفته شود، به عاملی برای تشدید نابرابری و بهرهکشی بدل شده است.
اما داستان «من دیگر کودک کار نیستم» تنها بازگویی رنج نیست. این رمان، با قلمی واقعگرا و گاه شاعرانه، کودکان را در دل همین شرایط تلخ دنبال میکند. کودکانی که اگرچه در خیابان کار میکنند، اما هنوز زندهاند، هنوز امید دارند، هنوز برای فردایی بهتر تلاش میکنند. شخصیتهای این داستان، شبها را در خرابهای دور از آبادی به سر میبرند، اما در دل همین خرابه، دانههای همدلی، مراقبت و رشد آرامآرام جوانه میزنند. نویسنده تلاش میکند نشان دهد که کودکان کار، پیش از آنکه قربانی باشند، انساناند؛ انسانهایی با آرزو، خاطره، خنده و درد.
از سویی دیگر، این کتاب با ادای دینی به آثار کلاسیکی چون الیور تویست اثر چارلز دیکنز و هکلبری فین اثر مارک تواین، خود را در سنتی از ادبیات اجتماعی قرار میدهد که هدف آن نهفقط روایت، که تلنگر زدن به وجدان انسانی خواننده است. همانگونه که دیکنز فقر لندن قرن نوزدهم را به تصویر کشید، این رمان نیز چهرهی امروزین فقر را در خیابانهای فراموششده به رخ میکشد.
خواندن «من دیگر کودک کار نیستم» آسان نیست، چون خواننده را با واقعیتهایی روبهرو میکند که شاید تاکنون نخواسته با آنها چشم در چشم شود. اما این مواجهه، ضروری است. زیرا حقیقت، تنها در مواجهه است که تغییر میآفریند.
در پایان، این کتاب به ما یادآوری میکند که لذت ادبی، الزاما در شادی، پایانهای خوش و قصههای رؤیایی نیست. گاهی تلخی یک روایت میتواند بیداریبخش باشد، اگر صادقانه و هنرمندانه گفته شود. این رمان، با وجود تمام اندوهی که در دل دارد، چراغی است برای دیدن بخشی از جامعه که اغلب در حاشیهی سکوت و فراموشی ماندهاند.
و چه نیکوست که روزی برسد که هیچ کودکی از واژهی «کار» تنها «بازی» را بشناسد و دنیای او، نه خیابان و زبالهگردی، که زمین بازی، مدرسه، رؤیا و عشق باشد. تا آن روز، خواندن چنین کتابهایی نه تنها پیشنهاد، که یک وظیفهی انسانی است.