دسته داستان

داستان

شعر «تهران» – سعید سلطانی طارمی

شعر تهران

تهرانشبی شکسته و بی‌صبحکه با چراغ‌قوه‌ی کورشانبار ورشکسته‌ی تاریخش رامی‌جوید و دختران ترسخورده‌ی خود راکه در صف طویل تجاوزدر انتظار نوبت خود هستنددر آبهای سرد فراموشیمی‌شویدو می‌رود که نعش جوانان راپای چنارهاش بکاردو با دهان بسته‌ی آناندر یک کر عظیم…

آنجلا، همسایه ی جدید

نویسنده: سعید سلطانی طارمی هوا ابری بود ولی قصد باریدن نداشت. ابرهای نبار هم جز دلتنگی چیزی ندارند برای یک مرد تنها مثل آقای مهندس غلامی که حالا دل تنگش را برداشته و آورده­‌بود دم پنجره و ظاهرا نگاه می­کرد…

[nextend_social_login]
My cart
Your cart is empty.

Looks like you haven't made a choice yet.